پسر ایرانم دلشکسته این سرزمین گندم وجودم در دورانی قد کشید که هیچ ندیدم جز ستم...غم...نان...دین گریزی... بی عدالتی برای بقاء باید درخفاء بمانم نمی دانم تا کی اما این نیز بگذرد خواهان برابری..، برداری..، وآزادیم از بازیچه قراردادن دین خسته ام از تمرکز اجباری قدرت خسته ام بیزارم از دورنگی و خواهان تحولم و معتقدم به جدایی دین از سیاست دمکراتم و پایبند به ارزش های الهی
و شعار من زنده باد مخالف من و دعای من برای شماصبوری است
هر سال ...
یک روز...
یک شهر...
هم نوا...
صدا می زند:حسین!!
در انتهای کوچه ای غریب،اما
مردی ...
هم نام تو ..
سالهاست،هر روز،
با یاد تنهایی شکوهمند تو
شب را به صبح گره میزند....