روزگار من
نه اعتقاد راسخی برایم مانده و نه عقیده محکم
فقط آزادگی و حقگویی ام مانده
تلاشم در زندگی این بوده سالم و ساده بدون آزار دیگران فقط زندگی کنم و تا می توانم انسان بمانم ،حقیقت را بگویم حتی اگر تلخ و هزینه داشته باشد.
زندگی من طوری شده که ساعت ها به نقطه ای خیره می شوم و وقت ام را در شبکه های اجتماعی می گذرانم.
غذایم را سرد می خورم ناهار ها را نصفه شب ، صبحانه را شام! برای ام فرق نمی کنه لباس چی بپوشم و به من بیاید یا نیاید ، ساعت ها به یک آهنگ تکراری گوش می کنم و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوم! و کانال های تلویزیون را عوض می کنم و آخر خاموش کردن تلویزیون و کنترل را پرت کردن...
شب ها علامت سوال های ذهن ام را می شمارم تا خوابم ببرد! که نمی برد.
روزهای من اینگونه و شب هایم اصلاً نمیگذرد.
خسته و بی حوصله ام دیگر به هیچ موردی تو زندگیم فکر نمی کنم آرزوم اینه که زودتر این روزهای یکنواخت و بی هدف تمام شود و روزهای خوب بیاید... فکر می کنم حکایت این روزهای من حکایت خیلی از جوانان سرزمین ام باشد.
به امید روزی های خوب ...
البته روزهای خوب را دادن روسیه، بریتانیا و چین بسازه ارزان در بیاد 😊
پاینده باشید
_
هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی